مطالب عاشقانه.اس ام اس عاشقانه.رمان عاشقانه.عکس عاشقانه.دوست داشتن.محبت.عشق.عاشقی.جدایی.تنهایی.وفاداری.
پنج داستان عاشقانه/جدید
ساعت | بازدید : 586 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

 داستان چهارم

عاشقانه
کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
-
ممنون
-
خواهش می کنم
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،
-
چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
-
نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود
بعد از ده سال ، بعد از ده سال …. خودش بود .
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ،
با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ،
خودش بود .
نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ،
می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،
دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،
برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ،
پرسید :
-
مسیرتون کجاست ؟
گلوم خشک شده بود ،
سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم .
گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟
به آینه نگاه نکردم ، سرمو ت****** دادم ،
صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ،
قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ،
از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ،
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ،
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ،
سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ،
روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ،
خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ،
به خدا خودش بود ،
به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ،
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟ !
یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من … خدای من ….
با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟
و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ،
به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش ….
زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ،
پشت چراغ قرمز ترمز کردم ،
به ساعتش نگاه کرد ،
روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس
چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ،
نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می کرد ،
توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و … نبود ،
بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ،
بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ،
تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ،
خل بودم دیگه ،
نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ،
عاشقی کنم براش ،
میگفت : بهت نیاز دارم
ساکت می موندم ،
میگفت : بیا پیشم ،
میگفتم : میام
اما نرفتم ،
زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ،
دلم می خواست بسوزم ،
شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ،
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ،
مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت .
صدای بوق ماشین پشت سر، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،
آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ،
چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ،
آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ،
یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ،
هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ،
و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ،
تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ،
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود .
شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ،
-
همینجا پیاد میشم .
پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ،
-
بفرمایین
دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ،
با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم ..
-
لازم نیست ..
-
نه خواهش می کنم
پولو گذاشت روی صندلی جلو … صدای باز شدن در اومد
و بعد .. بسته شدنش .
خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو ت****** بدم .
برای چند لحظه همونطور موندم ،
یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ،
تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ،
برای فریاد کردنش ،
برای تر******دن همه بغضم توی این ده سال ،
دیدمش … چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و … دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود .
صدا توی گلوم شکست
اسمش گره خورد با بغضم و ترکید .
قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد .
رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد
سر خوردم روی زمین خیس ،
صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم
منو بارون .. ، زار زدیم ،
اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ،
به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ،
بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ،
هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم
بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ،
بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر.
خل بودم دیگه ..
یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟
نه ..
عاشق تر شده بودم
عاشق تر و دیوانه تر … چه کردی با من تو … چه کردی
بارون لجبازانه تر می بارید
خیابان بهار ، آبی بود .
آبی تر از همیشه

————————————————————————————–

داستان پنجم

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا میپخت.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره .خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم .
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره .فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمیمیری ؟ اون هیچ جوابی نداد….
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت. دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم .
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم .اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی… از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم.
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو .وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا، اونم بیخبر؟
سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!” گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد: ” اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم . بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
همسایه ها گفتن که اون مرده. ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم. اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن .
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم. وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم .
آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی .به عنوان یک مادر نمیتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم.
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو .برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو!!!

Ebiblove.lxb.ir

موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه , ,

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


داغونییم از آنجا شروع شد....
ساعت | بازدید : 469 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

داغـــونی اَم از آنجـــــا شــــروع شُـــــد


کــــه فَهمیـــــدَم . . .


اَز میـــــان ایـــــن همـــــه "بـــود"


مَــــن در آرزوی یکــــی اَم کــــه " نَبـــــود "

 

Ebiblove.lxb.ir

موضوعات مرتبط: عکس , مطالب عاشقانه , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


برای عشق
ساعت | بازدید : 868 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

 

براي عشق

 


براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.

براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده.

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.

براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن.

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير.

براي عشق وصال كن ولي فرار نكن.

براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش.

براي عشق خودت باش ولي خوب باش.

Ebiblove.lxb.ir
برچسب‌ها: برای عشق ,

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


عشق
ساعت | بازدید : 820 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

 

 

چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت!

همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد.  

ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده

و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!

آری! چه سخت است و چه ماجرای عجیبی  دارد، این " عشق! "

 

Ebiblove.lxb.ir
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


اس ام اس تک بیتی های عاشقانه جدید
ساعت | بازدید : 455 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

فریاد از آن نرگس مستی که تو داری

آه از دل بیگانه پرستی که تو داری

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

تپیدن ، سوختن، در خاک و خون غلطیدن و مردن

بحمدالله که درد عاشقی تدبیرها دارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

سراغ یار می پرسم به هر کس می رسم اما

به خود آهسته می گویم که یا رب بی خبر باشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

رفت از نظر و، ز دل نرفت این غلط است

کز دل برود، هر آنکه از دیده برفت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی دانم

شوم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

شمع، گیرم که پس از کشتن پروانه گریست

قاتل از گریه بیجا گنهش پاک نشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش

هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ما

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تک بیتی ها و دوبیتی های ناب ناب ناب

خواهی که که غریق بحر عشاق شوی؟

مشنو، منگر، مگو، میندیش، مباش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

پیداست حال دل ز پریشانیم ولی

هرکس سوال می کند انکار می کنم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

غم من بداند آن کس که رخ تو دیده باشد

و گرت ندیده باشد، ز کسی شنیده باشد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

ابر می بارد و می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟

ابر، باران و من و یار ستاده بوداع

من جدا گریه کنان ابر جدا ، یار جدا

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

شیشه با سنگ نمی سازد و ، مشتاقی بین

با دل سنگ تو دارد، چه مدارا دل من

ز پاره دل من، هیچ گوشه خالی نیست

کدام سنگدل، این شیشه برزمین زده است؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

ثبت نام عاشقان در دفتر دیوانگی است

حاصل این عاشقی از جان و تن بیگانگی است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

اگر در خواب میدیدم غم روز جدایی را

به دل هرگز نمی کردم خیال آشنایی را

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از دل دیوانه ام دیوانه تر دانی که کیست؟

من که دایم در علاج این دل دیوانه ام

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

یارا چه کرده ایم که از ما بریده ای

یا ما چه گفته ایم که از ما رمیده ای

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

همی گویی غمش را در دل نگهدار

نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کجایی ای رفیق نیمه راهم

که من در چاه شب های سیاهم

نمی بخشد کسی جز غم پناهم

نه تنها از تو نالم از خدا هم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گفتم ار عاشق شوم، گاهی غمی خواهم کشید

من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید

Ebiblove.lxb.ir

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


متن ها و شعر های غم انگیز،احساسی و عاشقانه
ساعت | بازدید : 996 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

مــــن و یــــــــاد تـــــو
بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـتبسـاط گـــل بـه لـب دا…رم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟

تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم

سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت

خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت

چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت

بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را

چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟

چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو

تــن و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت
چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن
دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره
دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه
… از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره
بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه
قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره
خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده
وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره
نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم
چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره
دوست دارم
سر به روی شانه های مهربانت می گذارم
عقده دل می گشایم گریه بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
…خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن
من تو را والا تر از من برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آینه دار عشق
عشق را در چهره آینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم ما را غصه ها و گفتگو ها ست
من تو را در جذب محراب دیدم دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله آرامشم من
عشق افسانه است
من پذیرفتم که عشق افسانه است … این دل درد آشنا دیوانه استمی روم …شاید فراموشت کنم … با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش … از عذاب دیدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما می روی … آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را … تلخی بر خوردهای سرد را
خدای عشق
تکرار خاطرات تو شعر مجسم است/ من هر چه می نویسم و می خوانمت کم است/ تو کیستی پیامبری یا خدای عشق/ هر آیه از کلام تو چون وحی ملزم است/ تردید در برابر چشمان تو خطاست / حکم نگاههای قشنگت مسلم است/ من می رسم به تو شاید، هنوز، نه/ آینده ام به لطف تو اینگونه مبهم است

************
این اشک‌های شور
از کجا می‌آید مادر؟
-آب دریاها را
من گریه می‌کنم آقا.
- دل من و این تلخی بی‌نهایت،
…سرچشمه‌اش کجاست؟
- آب دریاها
سخت تلخ است آقا؟
دریا خندید در دوردست،
دنداهایش کف و
لبهایش آسمان

************
در خویش خسته‌ام!تکرار می‌شود همه‌ی لحظه‌های درد
دیگر ستاره‌های یخی نیز رفته‌اند…

ماه از درونِ شب به زمین فحش می‌دهد
تکرار می‌شود همه‌چیزی به رنگِ زرد

بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکسته‌است
از شاخه‌های درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زنده‌است
دیگر همیشگی شدنِ شعر مرده‌است.
٭
از خویش خسته‌ام

هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه
هر روز می‌شکند ریسمانِ من
هر روز
پاره می‌شود ایمانم از گناه
٭
از هم گسسته‌ام

هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
حتی ستاره‌های یخی نیز
مرده‌اند
دیگر ادامه‌ی این راه بسته‌است
حتی خدای من امروز
خسته‌است.
***********
شب بود باران نمی بارید……….شکوفه لبخند نمی زد…………
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب…………..از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی………
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود………نه یک پرده…….تنها نیم پرده………..دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت……………
به پنجره((ها))
کردم…………….چقدر برف….:.((عزیز امشب نرو برف هم بهانه ای است برای نرفتتنت………))
و تو ………….ساده حتی بی هیچ لبخندی یا حتی کلامی رفتی……….. و امروز فردای دیشب……………………عجب فاصله ی نگاهمان را زیاد کردی………….

********
وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…………نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد……..وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد……………وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…………مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند………..دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم……….می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم……………صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…………….

***********
گاهی که دلمبه اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است

Ebiblove.lxb.ir

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


متن عاشقانه
ساعت | بازدید : 603 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

 
اون لحظه که گفتی یکی بهتر از تو رو پیدا کردم 
یاد اون روزایی افتادم که به صدتا بهتر از تو
می گفتم من بهترینو دارم
.
.
.

به من می گفت:انقدر دوست دارم که اگه بیمیر...میمیرم..
باورم نمی شد...فقط یک امتحات ساده گفتم:بمیر
سالهاست در تنهایی پژمرده ام کاش امتحانش نمی کردم
.
.
.

عشق مثل اب میمونه می تونی اونو تو دستت قایمش کنی
اخرش یه روز دست تو باز می کنی میبینی نیست
قطره قطره چکید بی اینکه تو بفهمی اما دستت پر از خاطرست...
.
.
.

ازم پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؟خب منم راستشو  گفتم
گفتم :زندگیمو!نپرسید چرا فقط گریه کرد و رفت اما نمی دونست 
که اون خودش زندگیمه
.
.
.

ازم پرسید به خاطر کی زنده هستی؟با اینکه دوست داشتم داد
بزنم به خاطر تو بهش گفتم:به خاطر هیچ کس 
پرسید:پس به خاطر چی زنده هستی؟
با اینکه دلم داد می زد به خاطر دل تو با یه بغض غمگین گفتم به خاطر هیچی
ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟
در حالی که چشماش پر اشک بود گفت به خاطر کسی که به خاطر هیچ زندست
.
.
.
شبی خواب دیدم با خدا دارم کنار ساحل قدم میزنم رد پای هر دو ی ما کنار ساحل بود وقتی برکشتم به گذشته نگاه کردم دیدم  در موقع سختی تنها یک ردپا کنار ساحل است
پس رو به خدا گله کردم و گفتم:خدایا چرا موقع سختی  مرا تنها گذاشتی؟ خدا لبخندی زد و گفت:فرزندم در ان موقع تو بر دوش من بودی

Ebiblove.lxb.ir
برچسب‌ها: متن عاشقانه ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بی خیالی....
ساعت | بازدید : 562 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

بی خیالی...
همیشه نمی شود زد به بی خیالی
و گفت تنهـــــــــــا آمده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی ٬ شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ٬‌کم میاوری ! ...

دل وامانده ات یکـــــــــــــ نفر را می خواهد....!

Ebiblove.lxb.ir
برچسب‌ها: بی خیالی , , , , ,

موضوعات مرتبط: عکس , مطالب عاشقانه , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


این روزها....
ساعت | بازدید : 479 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

ایــن روزهآ....

نَــبضَـم کُــند می زَنـَـد...

قَــلـبَم تیــر می کِــشَـد...

دارَم صِــدآی خُــرد شُـدَنِــ اِحــسـآسـم رآ

لـآ بِـ لـآی چَــرخ دَنــدِه هـآی زِنــدِگـی می شِـنَــوَم...

Ebiblove.lxb.ir
برچسب‌ها: این روزها , , , , ,

موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مرغ عشق فخر فروشی نکن....
ساعت | بازدید : 723 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

مرغ عشق فخر فروشي نکن ...

معشوق تو نيز به لطف قفس است که وفادار مانده!...

Ebiblove.lxb.ir

موضوعات مرتبط: عکس , مطالب عاشقانه , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 39
بازدید هفته : 181
بازدید ماه : 171
بازدید کل : 230081
تعداد مطالب : 126
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1


تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مطالب عاشقانه.داستان عاشقانه.اس ام اس عاشقانه و آدرس ebiblove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 126
:: کل نظرات : 2

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 39
:: بازدید هفته : 181
:: بازدید ماه : 171
:: بازدید سال : 3778
:: بازدید کلی : 230081